۱۳۸۹ شهریور ۲۸, یکشنبه

باور

باور گل ها کو؟
باور گل را من..... سنگ ایمان بودم و حال...
گردمو حاصل گل رو شدن ایمانم
تن سردم گرم است..... حس گرمم سرد است
و تو را کم دارم..... که دهی گرمایم..... که نهی سرمایم..... بزدایی ز تن باخته ام
گرد سردو ابر گرم حاصل از برق نگاه این دل رسوایم
من تو را می بینم..... یک سبد باور گرم..... وتویی در پس یک لحظه دیگر..... ذره ایمانی سرد
من تو را می بویم..... بوته ی باور من..... تو نخواهی شدنی..... بهر من خاربن گل زیبای دمن؟
من تو را می شنوم..... چه صدای گرمی..... چه زبان فهمی..... چه لبان نرمی
چه گوارا سخنت..... چه زلال است حرفت
و تو ای شاه پریچهر نهان در افکار..... ای سپیدار روان در امیال
ای کننده مه شرمنده ی رخ را تو در این ظلمت پاشیده ی پر بذر سکوت
چه صدای نوشی..... آب بازیگوشی
و در این ظلمت پاشیده ی پر بذر سکوت..... من تو را می جویم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر